هومن کوچولو مامانهومن کوچولو مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

هومن مامان

خاطرات عشق مامانــــــــــــــــــــــــــــــی در چند ماهی که گذشت !!

1392/6/24 4:23
نویسنده : مامان الهام
712 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر خوشگل مامانی چطوری عشقم ؟
عزیزم  هرچی میگذره و بزرگتر میشی منم بیشتر عاشقت میشم

بعضی وقتا که بهت نگاه میکنم میگم یه روز میرسه که من دلم برا این روزا و کوچیکیهات تنگ میشه و هر چی هم ازت فیلم میگیرم بازم میبینم که فیلم نمیتونه گویای این همه شیرینی تو باشه عشقم

خیلی این روزا شیرین شدی مامانی

به نظرم این روزا روزهای شیرین بچه داریه نیشخندسختی ها و بیخوابیهاش گذشته و الان شیرینیهاش مونده بغل

هر روز که میگذره من بیشتر عاشقت میشم و بعضی وقتها با خودم فکر میکنم یعنی وقتی 20 سالت شد اون موقع دیگه چقدر دوست دارم عشقم ؟؟؟!!

این روزا کارت فقط اینه که راه میری واسه همینم یکم لاغر شدی

از صبح که بیدار میشی فقط راه میری تا وقتی دوباره بخوابی همش هم دوست داری یه چیزی مثل شال یا کمر بند یا سیمی چیزی دنبالت باشه و بکشی

عزیزم از 9 ماهگی تقریبا دیگه چهار دست و پا راه نمیرفتی و همش دستتو میگرفتی به جایی و راه میرفتی گاهی هم چند قدم بر میداشتی ولی خیلی میترسیدی و محتاط بودی

دقیقا از وقتی وارد 11 ماهگی شدی راه افتادی دقیقا از 11 شهریور سحر ماه رمضون بود که یه دفعه بابایی صدام زد و با خوشحالی بهم گفت که راه میری منم انقدر ذوق زده شده بودم که نگوووووووووووووو

حالا توام ول نمیکردی و مشتاق بودی که راه بری دیگه از اون موقع که راه افتادی زمین نخوردی و خودت هم از جات بلند میشدی

الهی فدای راه رفتنت بشم مادر

اولا که راه افتاده بودی انقدر بامزه راه میرفتی که نگووووووووووووووووو

2 تا دستاتو میاوردی بالاو جلوت نگه میداشتی مثلا اینجوری تعادلتو حفظ میکردی عشقم خیلی بامزه

ازت فیلم گرفتم عزیزم تا ببینی

جالب اینجا بود چند روز بعد از اینکه راه افتاده بودی واسه خودت تمرین میکردی و عقب عقب میرفتی نیشخند

الان که 1 سالته 6 تا دندون داریو تقریبا همه چی میخوری

بمیرم برات که چند روزه مریض شدی یعنی از بچه ها گرفتی سرماخوردگی

انقدر اعصابم خورد میشه وقتی تو این حال میبینمت عزیزم

مخصوصا وقتی که میخوام بهت دارو بدمنگران

توام انقدر بامزه تا میبینی من شربتو برداشتم عقب عقب میریو از من فرار میکنی و با یه حالت التماس به بابایی میگی که بغلت کنه

به باباعلی خیلی وابسته شدی و دوسش داری به حدی که وقتی چیزیت بشه یا گریه کنی میری بغل باباییمتفکر یه جوری بهش التماس میکنی که منو از دست مامان نجات بده خنده

خلاصه فیلمی داریم سر دارو دادن بهت

یکی از کارایی که همش میکنی اینه که از مبل میری بالا

هر جوری هست خودتو میکشونی بالا و میری میشینی اون بالا

بعدشم کنترل و میگیری دستتو رو به تلویزیون میگیری انقدر بامزه کارای مارو تقلید میکنی

الهی فدای نشستنت بشم مادربغل

بعد که یکم نشستی و استراحت کردی هوس میکنی که بری روی اون یکی مبل بشینی نیشخند

بعدش میبینی گیر کردی بین دسته هاش و مستاصل میمونی که چیکار کنی

یه نگاه به مامانی میکنی و ازش میخوای کمکت کنه

بعد مامانی میاد و کمک میکنه شمام خوشحال و خندان  میری روی اون یکی میشینی

حالا این چه کاریه من نمیدونم متفکر

کارای خطرناک میکنی مامانی

لبه مبل راه میری یا میری اون بالاش میشینی چهار زانو آخه این چه کاریه مادرررررررررررررر؟؟؟؟؟؟؟؟

میری اینجوری میشینی اون بالاو تلویزیون نگاه میکنی بغل

توام داری با خودت فکر میکنی و میگی آخه این چه کاریه ؟؟؟؟؟ چقدر مامانم از من عکس میگیره منو معذب میکنه ؟؟؟؟خجالت

یا مثلا میری توی شومینه و اونجا میشینی البته من دیگه چیزی گذاشتم جلو تا نتونی بری

از روز اولی که اومدیم توی این خونه شروع کردی به در آوردن چیزای تو شومینه و شکستنشون منم همه رو جمع کردم بعد که یاد گرفتی خودت رفتی توش نشستی

ای بابا بازم مامانم اومده دنبالمو داره منو معذب میکنه بذار برم دوربینو ازش بگیرم

خوب خیالم راحت شد دیگه نمیتونه ازم عکس بگیره

ای بابا بازم که گول خوردم کیف خالیشو گرفتم

ای مامان شیطوناز خود راضی

علاقه زیادی به اسباب بازی و اینا نداری و فقط وقتی میارم در حد چند دقیقه سرگرمت میکنه

بعد همه رو ول میکنی و باز میری سر وقت وسایل خونه تا کنجکاویتو رو اونا خالی کنی

یه روز بعد از کلی بازی و خستگی اینجوری خوابت برد

یه روز که تو اتاق خوابیده بودم توام داشتی بازی میکردی یه دفعه دیدم صدای برنامه عمو پورنگ میاد دیدم دیگه صدات نیماد بلند شدم نگاه کردم دیدم نیستی سریع از اتاق اومدم بیرون دیدم اینجوری جلو تلویزیون نشستی و عمو پورنگ و نگاه میکنی بغل

الهی فدات بشم من

سریع هم متوجه حضور من شدی شیطون بلاچشمک

صندلی ماشینتو خیلی دوست داری و وقتی میشینی توش شدیدا خودتو میگیری نیشخند اصلا نه خنده ای نه حرفی نه صدایی هیـــــــــــــــــــــــــــچ

بعد اینجوری خوابت میبره عشقم

یا گاهی هم اینورو اونورو نگاه میکنی

یه بار اینور

یه بار اونور زبان

مامانی کلی عکس دارم که میخوام برات بذارم ولی متاسفانه پیشم نیست و تو لپ تاب خاله ایمانه است بعدا حتما همه عکسهاتو میذارم

بغل

عاشق کیف دوربینی

الهی فدای خوشگلیهات بشم عشقم

اولین باری که روی صندلی غذات نشستی و با مامان و بابا غذا خوردی

تا میزو میچینم سریع میای و آویزون صندلی میشی و میگی منو بذارید تو صندلیم بغل

اینجا خونه عمه منصوره است

هومن و دختر عمه اش نازنین زهرا

هومن و بابا علی در حال رفتن به عروسی 19 مرداد 92

 

 از رقصیدنت بگم که تا کسی نبینه باور نمیکنه

همون موقع که راه افتادی به صورت ایستاده میرقصیدی و تا صدای یه آهنگی چیزی میومد خودتو تکون میدادی

3 تا حرکت همزمان میکنی خودتو تکون میدی سرتو عقب و جلو میکنی ودستاتو تو هوا حرکت میدی تازه بشکن هم میزنی انقدر بامزه که نگوووو هرکی میبینه باور نمیکنه اینجوری میرقصی نیشخند جالب اینجاست که رو پنجه پاهات بلند میشی و میخوای بچرخی

واقعا نمیدونم این چیزارو از کی یاد گرفتی مادر متفکر

الهی همیشه شاد باشی دلبندم.

از اونطرف مذهبی هم هستی و الله اکبر میگی و صلوات میفرستی مژه 11 ماهت بود که یه بار خاله شیما جلوت صلوات فرستاد و با دقت نگاهش میکردی بعد توام تکرار کردی انقدر جالب که نگووو

نمیتونستی تلفظ درست بکنی ولی همون صوتو میومدی بعد هر بار که تکرار میکردیم همونو تکرار میکردی

هروقت هم که من نماز میخونم همش میای جلوم میشینی و بهم نگاه میکنی واسه همین الله اکبر هم یاد گرفتی و دستتو میذاری کنار گوشت و میگی

بعضی کلمه هارو که تکرار میکنیم میگی درست به همون شکل الهی قربون تقلید کردنت برم من

2 ماهی هست که تا هرکیو میبینی بهت سلام میکنه دستتو میاری جلو و باهاش دست میدی قربون آداب معاشرتت بغل

هرکیو بوس نکنی هروقت زندایی زهره رو میبینی 2 تا بوسش میکنی انقدر دوسش داری که نگوو

از 8 ماهگیت شدیدا غریبی میکردی ولی تازگیها بهتر شدی و فقط گاهی به بعضی از محیطها غریبی میکنی

هروقت صدات بزنم هر جا باشی سریع خودتو میرسونی و میگی بله انقدر بامزه میگی بله

به زبون خودت کلی حرف میزنی حرفهای نامفهوم ولی میتونی چند دقیقه همینجوری سخنرانی کنی انقدر من دوست دارم این مدل حرف زدنتو عاشقشم

چند ماهی هست که چیزی که میخوای منظورتو میرسونی بهم مثلا وقتی آب میخوای میری پای یخچال میشینی و میگی آب اده یا اگه شیشه ات دستت باشه میدی به منو میگی آب یا مثلا شیر که میخوای میای و بلوز منو میزنی بالا و میگی تیل بغلماچ

کلی کارای بامزه میکنی که من همه رو یادم نمیاد ولی هروقت یادم بیاد حتما میام و برات مینویسم

متاسفانه چند ماهی نتونستم بیام و برات از کارایی که کردی ننوشتم ولی خوب اینو بگم ماشااله کارایی که میکردی همه از سنت جلوتر بود

خدارو صد هزار مرتبه شکر

عزیزم روزا به جای اینکه بشینی و با اسباب بازیهات بازی کنی دائم دنبال من راه میری یعنی من هر جا برم دنبالم میای و میبینم پشتم وایسادی یعنی دیگه آسایش ندارم از دست تو پسررررررررر نیشخند

راستی اینم بهت بگم که از 9 ماهگیت دیگه همش با بابا علی میری حموم

انقدر دوست دارییییییییییییییییی که نگو

تا بابا علی میگه هومن بریم حموم زودتر میدویی میری پشت در حموم هی در میزنی زبان

انقدر هم حموم و آب بازی رو دوست داری که نگو اصلا تو حموم صدات در نمیاد البته از اول همینجوری بودی

خوب عزیزم من دیگه برم خیلی خسته شدم دیروقته

ایشااله بازم میام و برات از خاطرات شیرین دوران کودکیت میگم

فقط اینو بدون که مامان خیلی دوست داره وجود منی تو عشق بهشتی منی تو

هر موقع میخوام صدات بزنم بهت میگم عشق بهشتی بغل

منو بابایی عاشقتیم پسرم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هومن مامان می باشد