20 ماهگی هومن مامانی
سلام عشق قشنگم سلام شیرین زبون مامان
قربونت برم پسر گلم
20 ماه از اومدنت به این دنیا گذشت
20 ماه زمان کمی نیست ولی خدایی خیلی زود گذشت
مامان جون کلی اتفاقای مهم و غیر مهم افتاده که هیچیشو نیومدم برات بنویسم
واقعا از این بابت ناراحتم ولی خوب کاریش نمیشه کرد یه سری کارهاتو نوشتم تو دفتر خاطرات که یادم نره و بیام برات تعریف کنم ولی الان که نگاه میکنم خیلی ازشون گذشته و کلی تغییر کردی و بزرگتر شدی
مامان جون خیلی کارها و حرفات حساب شده است و بامزه حرف میزنی و میفهمی
یعنی کافیه یه چیزیو یه بار ببینی یا بشنوی دیگه از ذهنت پاک نمیشه
از 18 ماهگیت همه چی میگی و همه کلمه ای رو هم درست میگی
عددهارو میشمری خیلی بامزه قاطی میگی 6 تا 7 تا 10 تا
وقتی تو جمع همه نشستن میخوای حرف بزنی میگی بچه ها یعنی به من توجه کنین حالا این بچه ها که میگی تو هر سن و سالی هستنها
یه بار نشسته بودیم یه دفعه مبایلو دست گرفتی رو به خاله هات گفتی بچه ها ، موبایلو گرفتی جلوشون گفتی عکس بگیریم همه زدن زیر خنده
یه روز سحر چند روز قبل از عید رفته بود بیرون واست از این جوجه رنگی ها خریده بود تا آورد انقدر خوشت اومد سریع پریدی و گرفتیش بعد سارا یه دفعه یه جیغ کشید ترسیدی و ول کردی بعد هر کاری میکردن دیگه ازش میترسیدی که بهش دست بزنی ولی یکم که گذشت باز برات عادی شد ببین جوجو بیچاره رو چیکارش کردی
منم کارم این بود که هی دستاتو میشستم انقدر این جوجو رو گرفتی و پرتش میکردی تو کارتون که به فردا نکشید و مرد وقتی هم که مرده بود هی میگفتی مامان جوجو مرد
جالب اینجا بود که به منم گیر میدادی که بگیرمش منم بدم میومد و نمیگرفتم توام هی اصرار میکردی
10 اسفند هم مامان بابای بابا علی رفتن مکه و اینجا رفتیم استقبالشون داشتن بر میگشتن
سوغاتی هایی هم که برات آورده بودنو 3 سوت خرابشون کردی
تبحر زیادی تو خراب کردن اسباب بازی داری اصلا جرات نمیکنیم چیزی بدیم دستت مگه فاتحشو خونده باشیم
بازم یه روز بابا علی نمیدونم از کجا یه جغد گرفته بود آورد نشونت بده البته اونو زود فراریش دادیم رفت
نگاهش کن
انقدر باحال بود تا دست میکشیدی رو سرش و دستتو بر میداشتی یه دفعه با اون چشماش بر میگشت روبه تو جیغ میزد خیلی با مزه بود چند بار هم تکرار کرد این کارو الانم اومدی کنارم این عکسو دیدی ذوق کردی هی میگی ببین هومنه
اولین باری که خودت لباس پوشیدی این شکلی اومدی به ما نشون دادی
قابلمه میگیری از من و یه کفگیری چیزی میگی آشپزی کنم ه میزنی و اینا بعد هم به من تعارف میکنی میگی بفرما بخور تا من میگم خوردم بازم میگی ریختم بخور بخور گیر میدی شدیدا بعدم که خوردی میگی خوشمزه بود
تا غذات تموم بشه میگی شکر دستت درد نکنه به زبون بچگونه البته همینو میگی
یه بار هم بابایی غذاش که تموم شد گفت دستت درد نکنه من جواب نداده تو گفتی نوش جان ما جفتی زدیم زیر خنده
گاهی یه حرفهایی میزنی که ما همینجوری میمونیم
اینجام داریم آجیل عید رو مخلوطش میکنیم
توام که عاشق پسته و مغز هایی حسابی خوشحال شدی
اینم سفره هفت سن خونه بابا رضا شب عید
اولش مثل آقاها بودیو از دور نگاه میکردی ولی بعدددددددددد
از تخم مرغها شروع کردی تا خالی کردن ظرفهای دیگه اصلا امسال به خاطر تو سفره هفت سینو زودتر از همیشه جمع کردن
اینم روز اول عید آماده شدیم تا بریم خونه بابارضا عید دیدنی
البته ما لحظه تحویل سال هم اونجا بودیم و سبزی پلو ماهی رو هم اونجا خوردیم ولی خوب صبح رفتیم عید دیدنی
پارسال لحظه تحویل سال خواب بودی ولی امسال کنارمون نشسته بودیو دستت تو دست منو بابایی بود
اون لحظه که همه دعا میخوندنو یه حال و هوای خاصی بود توام خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بودی و یه نگاه به ما میکردی و یه نگاه به تلویزیون و ساکت و مبهوت نگاه میکردی
هومن خوشتیپ مامان
هومن کنار سفره هفت سین و در فکر بهم ریختن
اینجام یه روز عصر با خاله ایمانه و هانیه اینا رفته بودیم بیرون یه دعه هوا سرد شد و لباسات تو ماشین بود خاله ایمان سویشرتشو تنت کرد تا بریم لباسهاتو بیاریم
در کل عید خوبی بود
ایشااله همیشه و همه وقت برات عید باشه خوشگل مامان
یه روز داشتی بازی میکردی یه دفعه نگاهت کردم دیدم گوشت پاره شده نمیدونم به کجا زده بودی که نه گریه کردی نه چیزی گفتی
شیطونک منی تو عشقم
الان اومدی این عکسو دیدی میگی هومنه وایساده
خیلی شیرین زبونی میکنی مامان جون
مثل آدم بزرگا حرف میزنی و همه چیو به جا میگی
مثلا با کسی جایی بری بعد که بیای برای من تعریف میکنی
سحر برده بودت نمایشگاه نقاشی بعد سوار اتوبوس شده بودی بستنی خوردی بودیو .... یعنی شب موقع خواب همه رو برام تعریف کردی
گفتی سحر مینا عرفان اتوبوس سوار شدیم بعد گفتی اتوبوس میگه پیسسسسس یعنی منو باباعلی مرده بودیم از خنده میگفتی سوار شید - ترمز کرد افتادیم اونجا از یکی ترسیده بودی هی میگفتی
یه بارم با خاله ایمان رفته بودی گفتی ایمان عباس رفتیم کوچه خیابون بستنی خوردیم
مدل ماشین هر کسیو تشخیص میدی و شبیهشو بینی میگی مال کیه
دیروز رفته بودیم مهمونی آجیل برداشتی بخوری بهت گفتم نخور هومن دلت درد میگیره برگشتی بهم گفتی میبریم بیمارستان آخه این چیزارو از کجا میدونی بچه جان که به موقع جواب میدی
اخه چند روز پیش دل درد بدی گرفته بودی جوری که وقتی میگرفت به خودت میپیچیدی گریه میکردی لبهات کبود میشد و پاهات میلرزید خیلی حالت بد بود عشقم
بردیمت دکتر اولش باور نمیکرد بتونی تشخیص درد بدی
آقای دکتر گفت کجات درد میکنه گفتی دلم دستتم میذاشتی رو معده ات میگفت اینجا میگفتی آره بعد جای دیگرو دست میذاشت میگفتی نه نکن نکن ولش کن
آخه هرکی بگیرتت که دوست نداشته باشی میگی ولش کن ولش کن
آقای دکتر گفت بچتون خیلی باهوشه که اینجوری تشخیص درد میده
قربونت برم من الهی
اگه جایی زغال ببینی میگی کبابه کتو باله خیلی خیلی کبااب دوست داری
مزه هارم که خیلی وقته میشناسی از 1 سال 2 ماهگی تقریبا مثلا چیز ترش بخوری میگی ترشه یا شوره
بستنی با طعم قهوه بهت دادن گفتی تلخه
کسیو که کاریش داری بلند صدا میزنی انقدر بامزه
هفته پیش خونه شیما بودیم صداش میزدی میگفتی شیما شیما هواسش نبودی یه دفعه گفتی شیما بیا کارت دارم همه زدن زیر خنده
خدارو شکر هنوز هم خوابت خوبه و خوب میخوابی ، غذا هم میخوری ولی کلا کم غذایی
هر کاری یا چیزی که هیجان زده ات بکنه میگی مبارکه مبارکه تولد مبارکه
یه شب خیلی گشنه بودی تا شامو آوردم سر میز گفتی مبارکه تولد مبارک
عاشق تاب بازی و سرسره هستی و تو شهر بازی به اون اژده ها که حرکت میکنه میگی مجتبی
یه کیف بغل میکنی و کفش میپوشی میگی مامان خدافظ میرم مدرسه یه بار شب بودگفتی گفتم الان شبه مامان هوا تاریکه
صبح که شده بود میگفتی هوا روشنه میرم مدرسه آخه از الان تو عاشق مدرسه رفتنی
شبا که میخوایم بخوابیم میگی شب شده بخوابیم شب بخیر
وقتهایی که بخوای بخوابی کسی سرو صدا کنه هی دستتو میذاری رو دماغت میگی هیس ساکت ساکت
اگه من یه بار صدای تلویزیونو زیاد کنم یا مثلا تو ماشین صدا ضبط زیاد باشه میگی کمش کن کلا از صدای بلند خوشت نمیاد فکر کنم
وقتی هم با موبایل حرف میزنی خیلی دیدنیه
من اگه با کسی تلفنی حرف بزنم میای میگی بده من صحبت کنم
الکی هم که حرف بزنی خیلی بامزه حرف میزنی مثلا میگی الو سلام خوبی چطوری ؟ امیر - آره میام -بیرون - باشه باشه - خدافظ
بعضی وقتها بهم میگی عزیزم عاشقتم یا عزیزم دوست دارم گاهی هم به بابایی میگی دوست دارم
یه بار به باباعلی گفتم دوست دارم توام سریع دوییدی اومدی گفتی منم منم دوست دارم یعنی تا منو بابایی یه جا پیش هم باشیم سریع میای خودتو میندازی وستمون میگی گیر کردم ، یعنی جا برا منم باز کنین
انقدر کارا و رفتارات بامزن مامانی که اگه بخوام تعریف کنم 2 ساعت باید اینجا بنویسم
فعلا دیگه برای این پست بسه ایشااله دوباره میام از شیرین کاریهات تعریف میکنم عشقم
راستی یادته من همیشه میگفتم 1 دونه بچه بسه و من دیگه نمیخوام بچه دیگه ای داشته باشم ؟
ولی جدیدا که با بابایی صحبت کردیم به این نتیجه رسیدیم که هرچی هم سخت باشه ولی باید یه خواهر یا برادری هم داشته باشی تا در آینده تنها نباشی و پشت و پناهی داشته باشی
چون خواهر و برادر هم نعمتهای خیلی بزرگین برامون
البته اگه خدا بخواد و بازم نعمتشو شامل حالمون کنه تا سال آینده یا سال بعد چون هرچی سنتون بهم نزدیکتر باشه بهتره
اینارو گفتم مامانی تا بدونی که منو بابایی چقدر به فکرت هستیم هم الان هم در آینده
ایشااله همیشه شاد و خوشبخت باشی عزیز دل مادر