هفته سی و چهارم و سختیهای بارداری
هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 8 ماه و 5 روز و 1 ساعت و 4 دقیقه و 47 ثانیه تو دل مامانشه
سلام پسر گلم
خوبی جیگرمامان؟ ایشااله که خوب باشی ولی میدونی که این روزا مامانی زیاد خوب نیست و داره روزهای سخت بارداریشو میگذرونه
از وقتی وارد ماه 9 شدم یه دفعه انگار همه سختی هام 2 برابر شد سنگینی خودم و شیکمم که خیلی بهم فشار میاره گاهی فکر میکنم یه وزنه چند کیلویی به شیکمم آویزونه بیخوابی هایی که شبها میاد سراغم و تا صبح بیدارم پا درد و زانو دردم که دیگه خیلی زیاد شده دیگه نمازمو رو صندلی میخونم چون نمیتونم دولا بشم از وقتی رو صندلی میخونم زانوم کمی بهتر شده سوزش سر دلمم که گاهی میاد سراغم و خیلی حال بدیه معدم کلا خیلی کوچیک شده و هرچی میخورم انگار تو حلقمه همه این چیزایی که گفتم حسهای بدیه که خیلی اذیتم میکنه ولی خوب چاره ای نیست باید این دوران و گذروند اما انگار راست میگن که ماه آخر دیرتر از هر ماهی میگذره همه ی حاملگی یه طرف این ماه آخر هم یه طرف ، باز خوشحالم که تونستیم تا اینجا به سلامتی پیش بیایم و این دوران سخت رو کم کم به پایان برسونیم
همه اینا یه طرف استرس زایمان هم یه طرف ، امشب بابایی بهم گفت اگه میخوای سزارین کن گفت میترسم اتفاقی واست بیوفته و هم درد بکشی و هم سزارین بشی آخه میدونی مامانی خیلی میترسه شدید شدید
حالا قرار شد شنبه که نوبت دکتر دارم برم بهش بگمو باهاش مشورت کنم ببینم چی میگه از وقتی بابات این حرفو بهم زده انگار یه جورایی آروم شدم با اینکه از عمل هم بدم میاد ولی انگار بهم آرامش داد چون همش احساس میکردم کسی منو اضطرابمو درک نمیکنه دیگه ببینیم چی پیش میاد اگه قرار باشه سزارین کنم زودتر میای پیشمون عزیزم
ماه دیگه این موقع ایشاله به امید خدا به دنیا اومدی و کنارمونی عزیزم وقتی بهش فکر میکنم باورم نمیشه ولی خوب وقتی به دنیا بیای این مشکلات مامانی هم همه حل میشه دیگه
بابایی بهم میگفت سزارین کن تا بچمون زودتر به دنیا بیاد گفتم یعنی انقدر عجله داری و میخوای زود ببینیش گفت آره دیگه 9 ماهه منتظرشیم دیگه میخوام زود بیاد ببینمش خسته شدم
انگار بابات بیشتر من هیجان دیدن تورو داره عزیزم آخه اون بیشتر از من بچه دوست داره
خوب عزیزم اینم از هفته ای که گذشت و ما 1 هفته به دیدن هم نزدیکتر شدیم دیگه این اواخر آدم دلش میخواد زود بگذره و نینیش زود به دنیا بیاد
به امید روزی که سالمو سرحال بیای تو بغل مامانی
راستی یادم رفت بهت بگم پریروز با بابایی رفته بودیم بیرون یه بلوز و 2 تا شلوار واست خریدم بامزه ان ایشااله به سلامتی بپوشی فدات شم
مامان و بابایی خیلی دوست دارن عزیزم