هومن کوچولو مامانهومن کوچولو مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

هومن مامان

شب قدر و خواب مامانی!!!

1391/5/24 12:37
نویسنده : مامان الهام
387 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کوچولوی مامان

این چند وقت میخواستم بیام واست خاطراتمونو بنویسم ولی اصلا حوصله نداشتم پای نت بشینم امشبم نمیدونم چی شد که اومدم همیشه میومدم سر میزدمو میرفتم ولی دیگه امشب تصمیم گرفتم واست بنویسم

مامانی شبهای قدر هم تموم شدو دیگه کم کم ماه رمضون داره تموم میشه و من اصلا نتونستم حتی یه روزه هم بگیرم دلم میخواست روز 21 روزه بگیرم ولی بابایی گفت نه دیگه آخرای بارداریته یه موقع به بچه ضرر میزنه منم نگرفتم ولی همیشه تو این ماه رمضون حسرت روزه هایی روکه نگرفتم میخوردمو همیشه به خدا میگفتم

شب 19 که اولین شب قدر بود بعد از احیا گرفتن و قران سر گرفتن نماز صبحمو که خوندم خوابیدم یه خواب خیلی خوب دیدم مامانی

وقتی که بهش فکر میکنم گریه ام میگیره آخه خوابش خیلی برام واقعی بود انگار همه رو واقعا حس میکردم چون این خواب به شما هم مربوط میشد گفتم بیام اینجا برات تعریف کنم تا همیشه تو یادمون بمونه عزیزم

خواب دیدم یه جایی بودیم که یه جمعیت خیلی زیادی جمع بودن جمعیتی که تا حالا به چشم ندیدم و من تو صف اول وایساده بودم یه دفعه گفتن که میخوان اینجا نماز جماعت بخونن من پیش خودم گفتم خدایا من که وضو ندارم چجوری نماز بخونم یه دفعه دیدم از زیر پام یه آبی از زمین اومد و تبدیل شد به یه جوی آب منم اونجا وضو گرفتمو نمازمو خوندم بعد گفتن یه تعدادی میتونین برین زیارت خونه خدا یه دفعه دیدم از جلو چشمام یه دیواری رفت کنار و خونه خدا پیدا شد با اینکه تا حالا نرفتم ولی خیلی تو خواب برام واقعی بود هیشکی هم اونجا نبود حتی یه نفر دور خونه خدا نبود منم باردار بودمو خیلی احساس سنگینی میکردم ولی با اون حالم دویدم و به سختی خودمو رسوندم به کعبه اولین نفری بودم که رسیدم اونجا همش میچرخیدم دوره کعبه و میگفتم خدایا باورم نمیشه که اومدم خونه ات هی کعبه رو بوس میکردم نفسم بالا نمیومد گفتم خدایا من فقط میخوام 2 رکعت نماز بخونم برای بچه ام ، به هر سختی بود نمازو اونجا خوندم همونجوری که نشسته بودم انگار یه دفعه ای سبک سبک شدم انگار که به دنیا اومدی مامانی یه دفعه یه ندایی به گوشم رسید که گفت بیا اینم بچه ات هدیه ما به تو

تورو به من دادن مامانی اصلا باورم نمیشد به این راحتی یه احساس خیلی خوبی داشتم تو اون لحظات یه حس آرامش عمیق یکی همونجا بهم گفت وقتی بچه ات به دنیا اومد حتما براش صدقه بده

بعد که نگاه کردم به اونطرف که مردم وایساده بودن دیدم یه دیواری کشیده شد که پشتش قرمز بود و انگار یه حال و هوای بدی بود ولی ما که کنار خونه خدا نشسته بودیم یه حس آرامش زیادی داشتیم

اینم از خواب مامانی

عزیزم ایشااله که خدا همیشه در پناه خودش حفظت کنه فقط همینو از خدا میخوام که همیشه پشت و پناهت باشه و به راه راست هدایتت کنه

ایشااله منم مامان خوبی باشمو بتونم خوب تربیتت کنم عزیزم

وقتی این خوابو واسه بابا علی تعریف کردم اشک تو چشماش جمع شد و گریه اش گرفته بود

منو بابایی خیلی دوست داریم عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

شقایق.مامان حباب
25 مرداد 91 18:49
ایشالا که خوابت خیره گلم...
حتما دلت خیلی پاکه که تو خواب خونه خدارو زیارت کردی...
واسه ما هم دعاکن عزیزم......


محتاجیم به دعا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هومن مامان می باشد