هومن کوچولو مامانهومن کوچولو مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

هومن مامان

هفته بیست و یکم و بیست و دوم

1391/2/15 16:26
نویسنده : مامان الهام
535 بازدید
اشتراک گذاری

هفته 21و22 هم اومدو گذشت عزیزم

تو این هفته(هفته بیست و یکم) مهمون داشتیمو مامان بزرگ و پدر بزرگت از کرج اومده بودن خونمون

عزیزم سعی کردم واسشون سنگ تموم بذارم چون بار اولی بود که پدربزرگت میومد خونمون ، چند رقم غذا درست کردمو یکم به شما سخت گذشت و بهت فشار آوردم عزیزم مامانی و ببخش

اونا از پذیرایمون خیلی راضی بودنو کلی تشکر کردن و بهم گفتن که راضی به این همه زحمت نبودیم با نی نی ولی بعد از اینکه رفتن کمر درد مامانی شروع شدو کلی استراحت کردم تا خوب شدم

مامانی این روزا یکم سنگین شده زود کمر درد میگیره اگه یکم کار زیاد بکنه

واسه مامانی دعا کن عزیزم که این هفته هام به خوبی بگذره و خدایی نکرده دچار زایمان زودرس نشم دلم میخواد تا لحظه آخری که میتونی رشد کنی تو دلم نگهت دارمو ازت مواظبت کنم عشقم

دوست دارم عزیزم

الان بابایی کنجکاو تو اومد تو اتاق ببینه من دارم چیکار میکنم نیشخندقربونش برم که انقدر حساسه نسبت به من

خوب عزیزم امروز که دارم واست مینویسم آخرین روز هفته بیست و دومه و از فردا میریم تو هفته بیست و سوم هفته ای که قراره دوباره شمارو ببینمو برم سونوگرافی و همینطور برم دکتروصدای قلب نازتو بشنوم

تو هفته بیست و دوم بود که بابایی عمل داشت و داستانشو واست نوشتم امروز جمعه است و بابایی 1 شنبه عمل کرده  و تمام این هفته تو خونه بودیمو مشغول مریض داری البته اینو بهت بگم که خودمم احتیاج داشتم یکی مراقبم باشه چون تو این هفته هم باز بخاطر کار زیاد  کمر درد داشتم به حدی که شبا از جام نمیتونستم بلند بشم اماخداروشکر بابایی حالش بهتره ولی باید تا هفته دیگه هم تو خونه استراحت کنه

البته میدونی پسرم تقصیر خودمم هست همیشه دوست دارم خونه تمیز تمیز باشه و هر روز بهش برسم اصلا نمیتونم ببینم حتی یه ذره خاک جایی بشینه ولی به بابایی قول دادم که زیاد کار نکنم (البته اگه بتونم آخه دست خودم نیستخجالت)

دیشب چون خیلی وقت بود تو خونه بودیمو بابایی توام که حوصله اش حسابی سر رفته بود گفت بریم بیرون خونه بابارضا و خودش با این حالش نشست پشت ماشین و رفتیم شام هم با همه بچه ها و.. رفتیم یه سفره خونه سنتی و حسابی بهمون خوش گذشت و حال داد فکر کنم به شماهم خیلی خوش گذشته بود چون حسابی لگد میزدی و تکون میخوردی

عزیزم این روزا لگد زدنات خیلی محکمو قوی شده ، بابایی میگفت یه کیسه بکس بگیریم واست که حسابی به اون مشت و لگد بزنی قهرمان بابایی همیشه میگه پسرم حسابی قویه مثل باباش میمونه زبانبغلالانم که دارم واست مینویسم یه لگد محکم زدی عزیزم

پریشب اومده بودی یه طرف شیکممو هی لگد میزدی من دستمو گذاشتم روی اون قسمت دیدم خیلی خیلی سفته یه جایی از بدنت بود که من نمیدونم کجا به بابایی گفتم اونم دستشو گذاشت رو شکمم گفت آره خیلی سفته حتما سرشه بعد که من دستمو گذاشته بودم رو شکمم بابایی میگفت دست نکنی تو چشمش خنده

قربونت برم پسمل نازم از این به بعد هر هفته میام و واست خاطرات همون هفته رو مینویسم 

دوست دارم اندازه تموم دنیا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامانی
23 اردیبهشت 91 12:15
سلام مامانی روزت مبارک بروزم منتطرتم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هومن مامان می باشد