7 ماهگیت مبارک عزیز دل مامانی
هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 7 ماه و 0 روز و 0 ساعت و 0 دقیقه و 0 ثانیه تو دل مامانشه
سلام پسر کوچولوی من سلام کوچولوی 7 ماهه من
یادش که میوفتم انگار دیروز بود که 6 ماهگیتو بهت تبریک میگفتم به این زودی 1 ماه گذشت و خدارو شکر که به خوبی هم گذشت
الان دقیقا 7 ماهه که منو شما باهمیم کوچولوی من 7 ماه که داری تو وجودم رشد میکنی و روز به روز بزرگ و بزرگتر میشی الان دیگه همه فضای شکم مامانیو گرفتی فکر کنم الان باید حدود 1 کیلو 400 باشی البته به گفته این سایتها حالا کمو زیادشو من نمیدونم ولی همین حدودایی عسلم
تو این 7 ماه خیلی احساسم نسبت بهت تغییر کرده و بیشتر بهت احساس وابستگی میکنم وقتی هم که حرکت میکنی و لگد میزنی همش دوست دارم دستمو بذارم رو دلمو حرکاتتو لمس کنم خیلی بهم انرژی میده 2 روزیه که وقتی میشینم همش حس میکنم استخون زیر سینمه و بهم فشار میاره به خاطر همین بیشتر باید دراز بکشم تا این احساسو نداشته باشم مامان جونی فکر کنم دیگه جات اونجا تنگ شده چون زیاد بهم فشار میاری و به خاطر بزرگتر شدن فضای رحم دل درد هم میگیرم البته بیشتر حالت کشیدگی تا دل درد
همه میگن از حالا به بعد کم و بیش این دل دردارو دارم که طبیعیه
پسر گلم سفرمون کم کم داره به آخراش میرسه و قراره زودتر بیای پیشم الان به مامانی وابسته ای و کم کم باید آماده بشی تا بتونی مستقل بشی و بیای بیرون و با این دنیا روبرو بشی
بابایی امروز بهم میگفت که شیکمم یدفعه ای بزرگ شده البته خودمم این حسو دارم قربون پسر گلم برم که داره بزرگ میشه و قراره واسه خودش مردی بشه
الان از خونه خاله پروانه ات میایم امروز هانیه رو برده بودن آرایشگاه که من باهاشون نرفتم ولی شب رفتیم خونشون و شام هم اونجا موندیم ، وقتی میرم تو جاهای شلوغ بیشتر شیطونی میکنی و دست و پا میزنی تا وقتی خونه هستیم فکر کنم توام مثل باباییت میمونی و از دورهم بودن لذت میبری
خوب پسرم اومدم فقط 7 ماهگیتو بهت تبریک بگم ببین چقدر حرف زدم
مامان و بابا خیلی دوست دارن عشق مایی