هومن کوچولو مامانهومن کوچولو مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

هومن مامان

سونوگرافی و دکتر و بهم خوردن حساب و کتاب

1391/6/8 2:50
نویسنده : مامان الهام
885 بازدید
اشتراک گذاری

 هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 8 ماه و 27 روز و 2 ساعت و 17 دقیقه و 57 ثانیه تو دل مامانشه

سلام کوچولوی قشنگم

این روزا که باید بیشتر از همیشه بیامو واست بنویسم کم حوصله تر از همیشه شدم نسبت به کامپیوتر و اینترنت . این روزایی که داره میگذره بیشتر از همیشه و مثل اوایل بارداریم  احساس خستگی میکنمو میخوابم هر وقت برم روی تخت حتی دراز هم بکشم سریعا خوابم میبره خیلی احساس خستگی میکنم

چند روزیه که میخوام بیامو واست بنویسم اما نمیشد ، میومدم کامپیوترو روشن میکردم بعد تا ویندوز بیاد بالا منم خوابم میبرد تعجبیعنی انقدر سریعزبان

از خاطره این روزا برات بگم که 5 شنبه عصر رفتیم باغ یکی از دوستهای عمو محسن و تا جمعه بعد از ظهر اونجا بودیم و با اینکه سختم بود ولی خیلی بهم خوش گذشت ، انقدر دلم میخواست شرایطم خوب بود میرفتیم مسافرت ولی حیف که نمیشه 5 شنبه این هفته هم قراره بریم باغ پدر بزرگ بابایی فکر کنم اونجا هم خوش بگذره وقتی همه دور همیم خیلی خوش میگذره بهمون ، اون شب هم تقریبا تا صبح بیدار بودیمو من حتی بعد اینکه همه هم خوابیدن ولی باز هم خوابم نبرد اصلا نمیتونم روی زمین بخوابم و حتما باید رو تخت بخوابم دیگه واقعا خیلی سختم شده ولی با این حال خیلی بهم خوش گذشت و تفریح خوبی بود و کلی روحیه ام عوض شد

از دکترم برات بگم که شنبه نوبت داشتم ولی چون 1 هفته دکتر مرخصی بود فوق العاده شلوغ بود مطبش و منم رفتم نوبتمو انداختم واسه 1 شنبه منشی میگفت شنبه دکتر تا ساعت 12 شب مطب بوده و مریض میدیده خلاصه شنبه دکتر نرفتمو رفتم سونوگرافی اونجا هم شلوغ بودو 2 ساعت بعد نوبتمون میشد واسه همین با بابایی رفتیم یکم گشتیم تا 2 ساعت بگذره بعد رفتیم سونو

اون روز یه نینی کوچولورو آورده بودن سونوگرافی که فکر کنم 1 هفته بود به نیا اومده بود شایدم کمتر واای انقدر کوچولو بود که آدم میترسید نگاهش کنه چه برسه به بغل با مامانش اومده بود تا کلیه های نینی رو سونو کنن میگفت تو سونوگرافی مامانش نشون میداده که کلیه تخلیه نشده حالا دکتر گفته بود نوزادو هم سونو کنن نینی خیلی گریه و بیتابی میکرد واسه همین من نوبتمو دادم بهش

بعد من رفتم و این دفعه چون شلوغ بود بابایی نیومد تو دکتر سونو کردو گفت همه چی خوبه و به من گفت هفته چندمی ؟ منم نگفتم میخواستم ببینم خودش چی میگه ؟ گفتم دقیق نمیدونم قاطی کردم اونم در کمال تعجب بهم گفت هفته 36 بزن (اطلاعات سونو الان پیشم نیست بعدا میام وارد میکنم) من خیلی تعجب کردمو گفتم اگه اینجوری باشه که باید 4 هفته دیگه به دنیا بیای!!!!!!!
فردا که نوبت دکتر داشتم بازم مطب شلوغ بود و من نوبت گرفتم و گفت 2 ساعت دیگه بیا ساعت 10 شب بود که نوبتم شدو رفتم تو و اول سونو رو بهش نشون دادم و گفتم که اینجوری شده دکترم ضربان قلبتو شنید و از روی شکم ارتفاع رحمو انداره گرفت و گفت اینجوری که به نظر رسیده میاد و بیشتر از 36 هفته است بعد گفت یه سونو واست مینویسم این دفعه برو یه جای دیگه انجام بده و حتما فردا واسم بیار تا ببینم، فشارمم گرفت که 12 روی 7 بود  چند دفعه هم از حرکاتت پرسید که من گفتم حرکاتش خوبه و کم نشده آخه مامانی این روزا خیلی لگد میزنی مدام پاهاتو بازو بسته میکنی و انگار داری میدویی همچین حسی بهم دست میده موقع لگد زدنت

خلاصه فرداش رفتم دوباره سونوگرافی و اینبار هم آقای دکتر بهم گفت تاریخ زایمانتو کی زدن منم گفتم دقیق معلوم نیست و اومدم سونو تا مطمئن بشم این بار دکتر 38 هفته زد و وقتی بردم به دکترم نشون دادم گفت پس همین درسته چون با سونوهای قبلیت مطابقت داره و بهم گفت اگه بخوای طبیعی زایمان کنی باید منتظر شروع دردات باشی ولی اگه میخوای سزارین کنی بگو تا من برات تاریخ بزنم منم گفتم نه سزارین نمیکنم گفت پس استراحت کن و مراقب فشار و ورم پاهات باش

همین دیگه عزیز دل مامان حالا دقیق نمیدونم کی به دنیا میای عزیزم هنوز که هیچ علائمی ندارم و درد و اینا هم ندارم همه بهم میگن فعلا که بهت نمیخوره زایمان کنی نگران چون شما هنوز هم اون بالاهایی و نیومدی پایین دیگه هروقت خدا بخواد به دنیا میای عزیزم من که زیاد به این موضوع فکر نمیکنم

واقعا نمیدونم این چه حسیه که موقع زایمان و به دنیا اومدن بچه به مامانا دست میده که از یه طرف میخوان نینیشون زود به دنیا بیاد و از طرفی دیگه دلشون نمیخواد این روزا تموم بشه و انگار یه جورایی بهش وابسته شدن با وجود تمام سختی هاش

باباییت که خیلی زیاد دلش میخواد تا زودتر به دنیا بیای عزیزم همش به من میگه پس کی به دنیا میاد تا تو راحت بشی ؟ منم میگم من راحت بشم یا تو زودتر بچتو ببینی میخنده و میگه خوب هردوتاش خنده

امروز با خودم میگفتم خدایا چه قدرتی تو بدن خانومها قرار دادی که میتونه بدناشون انقدر کش بیاد و این همه سنگینی رو تحمل کنه به نظر من که واقعا معجزه است قربون خدا برم که همه کاراش رو حساب و کتابه

به هرکی میگم این روزا حسابی خوابالو شدم بهم میگن حسابی بگیر بخواب که دیگه از این به بعد یعنی بعد از به دنیا اومدن بچه نمیتونی یه خواب راحت داشته باشی واقعا هم راست میگن ولی خوبیش اینه که خدا عشقشو هم همراهش میاره عشق یه مادر به بچشو

اینو تا حالا بهت نگفتم اولین باری که حس مادر شدن بهم دست داد وقتی بود که 3 ماهه بودمو واسه اولین بار اون موقع بود که از سینه ام شیر اومد وقتی که دیدم اشک تو چشمام جمع شده بودو اصلا باورم نمیشد به این زودی ،صبح به بابایی گفتم و اونم کلی ذوق کردو منو بغل کرد بهش گفتم قدرت خدارو میبینی هنوز خودش نیومده روزیش اومده

قربون کوچولوییات برم من که ایشااله از هفته دیگه هر آن ممکنه بیای پیشمون عزیزم و زندگیمون قراره یه رنگ و بوی دیگه ای با وجود تو عزیز دردونه بگیره

این روزا فقط همه دعا و آرزوم همینه که صحیح و سالم به دنیا بیای عزیزم باباتم همینجور ، دیروز بهش میگم بزرگترین آرزوی زندگیت چیه ؟ میگه اینه که تو به راحتی زایمان کنی گفتم واقعا همینه ؟ گفت آره فعلا فقط همینه بغل

واقعا از خدا ممنونم که تورو خیلی زود بهمون هدیه داد تا روز اولین سالگرد ازدواج من و بابایی توام پیشمون باشی عزیزم و باهم جشن بگیریم

ماچمامانی و بابایی خیلی دوست دارن پسر قشنگمماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

شقایق.مامان حباب
8 شهریور 91 8:52
ایشالا هممه چیز خوب پیش بره خانومی!
وای چقدر روزای آخر میتونه قشنگ باشه...
برات بهترینهارو آرزو میکنم دوست من
برای هومن گلم خاله جون این روزا خیلی بخور که موقع اومدن تپلی باشی جیگر)
منتظر دیدن روی ماهتیم گلم...


مرسی خاله جونی
مامان ياشار
8 شهریور 91 12:25
خوب به سلامتي ديگه روزاي آخر ديگه ايشالا زودي ني ني خوشگلت رو بغل ميگيري تا ميتوني استراحت كن و خودت رو اصلاً خسته نكن عزيزم. راستي فارغ شدي به سلامتي زودي بياي خبرمون كنيا ما منتظريم. ايشالا كه زايمانت هم راحت باشه خانوم گل


مرسی عزیزم
چشم سعی میکنم زود بیام
مامان ریحانه جون
8 شهریور 91 19:33
سلام هومن کوچولو خیلی دوست دارم عکس هات رو ببینم .....
سلام مامانی وقتی هومن جونم بدنیا اومد حتما زود زود خبرمون کنی فکر کنم چند روزه که همش اولین کاری که میکنم میام وبت ببینم پسملی بدنیا اومده یا نه هر وقت فارغ شدی اگه خودت نتونستی به یه نفر دیگه بگو بیاد وب و خبر بده ....
ما هم واست دعا میکنیم زایمانت راحت باشه.....


چشم عزیزم ممنون
مامان ریحانه جون
8 شهریور 91 19:33
______$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$________$$ __________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$ ____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$j _____آپم_______$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$r _______آپم_____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$ _________آپم___________$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ___________آپم_______$$____$$$$$$$$$$$$$$ ________________$$______$$$$$$$$$$$$$$ ______________$$________$$$$$$$$$$$$$$ ____________$$__________$$$$$$$$$$$$$$ __________$$____________$$____$$$$$$ ________$$______________________$$$$ ______$$__________________________$$ ____$$____________________________$$ __$$______________________________$ ____$$$$___$$$$$$$$$$____$$$$ __$$???$$$$$$$$$$$$$$$$$$$???$$ __$$??$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$??$$ ___$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ _____$$$$$¶¶¶$$$$$$¶¶¶$$$$$$$ ____$$$$$$¶¶¶$$$$$$¶¶¶$$$$$$$ ____$$$$$$$$???¶¶¶???$$$$$$$$ ____$$$$$$$????¶¶¶????$$$$$$$ _____$$$$$$????????????$$$$$ _______$$$$$$???????$$$$$$$ _____$$$*****$$$$$$$$********$ _$$$$***********$**************$ $$$$$********** ** **** *********$ $$$$$$$$$******آپم * **************$ $$$$$$$$$$$*** * *آپم*****$$$$$$$$$$ $$$$$$$$$$$***آپم ** ***$$$$$$$$$$$$ _$$$$$$$$$*** *****$$$$$$$$$$$$$ ___$$$$$$******آپم***$$$$$$$$$$$$ _____$$$$************$$$$$$$$$$$ __$$$$$$$$$************$$$$$$$$ _$$???????$$$**********$$????$$$$$$$$ $$???????????$$$*****$$$???????????$$ $$????????????$$$$*$$$$$???????????$ $$????????????$$$$$$$$$$?????????$$ $$$?????????$$$____$$$$$???????$$$
دوست من
12 شهریور 91 12:18
سلام گلم امیدوارم خودتو نی نی تو دلی و خوشکلت سلامت باشید خانمی لطفا اسم وبلاگم رو توی قسمت پیوندهای وبلاگت چیزی به غیر از یحیی کوچولو بنویس تا توی جستجوی گوگل با وبلاگ قبلیم اشتباه نشه ممنونتم عزیزمممممممممم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هومن مامان می باشد