هومن کوچولو مامانهومن کوچولو مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

هومن مامان

اولین باری که تنها رو پاهای خودت ایستادی

سلام عشق مامانی قربون هومن گلی خودم برم من که انقدر واسه هر کاری عجله داره پسرم از وقتی که به دنیا اومدی هروقت از خواب بیدار میشدی و ماساژت میدادیم پاهاتو سیخ میکردی و محکم نگه میداشتی و وقت 3 ماهت شد رو پاهات می ایستادی و حتی از نشستن هم بیشتر دوست داشتی چند وقت پیش دستتو گرفته بودی به لبه تخت پارکت و خودت وایسادی تا من به بابایی گفتم رفت دوربین بیاره عکس بگیره دیگه نشد تا اینکه امروز خودت به تنهایی وایسادی عزیزم امروز 5 ماه و 19 روزته مامانی بگوووو ماشــــــــــــاالله راستی عزیزم امروز ظهر هم با بابایی بهت سرلاک برنج دادیم که کلی دوست داشتی و دائم دستتم میکردی تو کاسه اینم عکسهای امروزت عشقم امروز صبحه که تازه از خواب ب...
30 بهمن 1391

نشستن هومن کوچولو در 4 ماه و 23 روزگی

سلام نفس مامانی امروز 4 بهمن 1391 چند روزیه که دائم میخوای تنهایی بشینی و من گاهی میشوندمت ولی از اینور و اونور کج میشدی ولی امروز خودت به تنهایی میشینی و اصلا نمیوفتی عزیزم فدات بشم که انقدر میخوای زود بزرگ بشی ولی مامانی الان واست خیلی زوده چیکارت کنم که خودت اینجوری میخوای ایشااله همیشه زنده و سالم باشی عشق مامان اینم عکس امروزت عاشقتم مامانـــــــــــــــــــــــــــــــــی ...
5 بهمن 1391

شب یلدا

هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 3 ماه و 18 روز و 3 ساعت و 45 دقیقه و 43 ثانیه سن دارد سلام از همه دوستای گلم معذرت میخوام که انقدر دیر اومدم و آپ کردم سلام عشق مامانی قربونت برم عسل دلمم امشب شب یلدا است بلندترین شب سال پارسال تو همچین شبی گاهی حالم بد میشد ولی هنوز نمیدونستم که تو توی وجودمی عزیزم ولی امسال در عوض کنارم بودی و هندونه ی شب یلدامون شده بودی عشقم کلی بهمون خوش گذشت قند و عسلم امشب هم مثل هرسال تو همچین شبی همه خونه بابا رضا بودیم و دور هم جمع شده بودیم و امسال یه فرشته کوچولو به نام هومن به جمعمون اضافه شده بود که کلی هم دلبری کرد الهی مامان فدات بشه که انقدر شیطون بلا شدی 3 ماهت که تموم شد دیگه رو...
1 بهمن 1391

4 ماهگی پسر نازم

سلام عشق مامان الهی فدات بشم مامانی الان که داشتم حجم عکسهاتو کم میکردم تا بذارم تو وبلات انقدر قربون صدقت رفتم که نگو الان ساعت 7 صبح و خوابیدی و من چون خوابم نمیبرد اومدم تا وبلاگتو آپ کنم الان خیلی وقته از 4ماهگیت میگذره ولی من تازه میخوام آپ کنم این روزا حوصله هر کاریو دارم جز اومدن تو نت ، هرروز امروز و فردا میکنم نمیدونم چرا ولی بالاخره اومدم عکسها و خاطرات 4 ماهگیتو برات ثبت کنم عزیز دلم الان 4 ماهه که از به دنیا اومدنت میگذره 4 ماهه که اومدی پیشمون و زندگیمون با وجود تو شیرین تر شده عزیز دلم اگه بخوام از یه روز با هم بودن برات بگم اینه که معمولا تا عصر با هم تنهاییم دیگه الان ساعتهای خواب و بیداریت خی...
1 بهمن 1391

3 ماهگی عشق مامان

هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 3 ماه و 0 روز و 0 ساعت و 42 دقیقه و 21 ثانیه سن دارد   سلام عشق قشنگ مامانی الهی که فدات بشم شیطونک من 3 ماهگیت مبارک باشه عزیز دل مامانی چه زود گذشت مثل برق و باد اینروزا شیطون بلایی شدی واسه خودت صبحها که چه عرض کنم ظهر که از خواب بیدار میشی کلی سر حالی و به مامانی میخندی اگرم نیام بالا سرت خودت نزدیک به نیم ساعت با خودت بازی میکنی و دست میخوری و میخندی و با لوستر حرف میزنی ، وقتی هم که منو میبینی سریع دستهاتو میبری بالا که یعنی بیام ماساژت بدم بدجوری به ماساژ بعد از خواب عادت کردی انقدر هم بامزه دستو پاهاتو میکشی که نگوجفت دستهاتو میبری بالا و کش میدی تا ...
13 آذر 1391

اینروزهای هومن کوچولو

 هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 2 ماه و 9 روز و 17 ساعت و 0 دقیقه و 44 ثانیه سن دارد  سلام شیرین مامان قربونت برم عزیزم اینروزا انقدر شیرین شدی که نگو پسرم واسه همه دلبری میکنی وحسابی خودتو تو دل همه جا کردی هر روز دلبرتر میشی و کارای جدید یاد میگیری هرکی باهات صحبت میکنه به شدت بهش دقت میکنی و اگه آشنا باشه بهش میخندی خیلی به تلویزیون علاقه شدید داری انقدر با دقت نگاه میکنی که نگو و پای تلویزیون خیلی آرومی حتی وقتی از جلوش برگردونمت باز سرتو میچرخونی و دست و پا میزنی وقتی خوابیدی و کسی باهات حرف میزنه دست و پا میزنی تا بری بغلش باهات حرف که میزنیم توام جواب میدی و آغون آغون میکنی و خند...
22 آبان 1391

2 ماهگیت مبارک عشق مامان

هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 2 ماه و 0 روز و 2 ساعت و 51 دقیقه و 3 ثانیه سن دارد سلام عشق مامانی سلام نفس من عزیزم امروز 2 ماهت شد 2 ماهه که اومدی تو بغل مامانی و به زندگی من و بابایی رنگ و بوی دیگه ای دادی دیگه حتی یه لحظه هم نمیتونیم بدون تو زندگی کنیم عزیزم انقدر که بهت وابسته شدیم واقعا روزای اول و کلا ماه اول خیلی برام سخت بود ولی الان کاملا تونستم با وظایف مادریم کنار بیام و زندگیمون خیلی آرومتر شده امروز واسه زدن واکسن 2 ماهگیت رفتیم بهداشت با بابایی و خاله فهیمه فدات بشم وقتی رفتن واکسنتو بزنن اول به اون خانومه خیره شده بودی و هی نگاهش میکردی وقتی هم که سوزنو تو پاهات کرد هیچی نگفتی و همینجوری...
17 آبان 1391

7 آبان تولد مامانی

سلام گل پسرم 7 آبان تولد مامانی بود همیشه روزهای تولدم یه جورایی دلم گرفته است دلیلش واقعا نمیدونم چیه یه جشن کوچولو خونه بابارضا گرفتیم امسال مامانی 28 سالش شد معلوم نیست اون روزی که تو این مطلبو بخونی مامانی چند سالشه پسرم !!!!!!!!! فقط امیدوام اون روز زنده باشمو هنوز مامانت باشم عزیزکم چند تا عکس از اون روز واست مبذارم عزیزم     اینجا هم خوابت برده عزیز دل مامانی همیشه خوب بخوابی عشقم ...
17 آبان 1391

اولین ماه زندگی هومن کوچولو

هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 1 ماه و 24 روز و 2 ساعت و 15 دقیقه و 55 ثانیه سن دارد سلام قند عسل مامانی سلام پسر خوشگل مامان الهی مادر قربونت بره عزیزم الان که دارم برات مینویسم تازه خوابیدی و منم گاهی تو تخت پارکت تکونت میدم تا بیدار نشی وای که نمیدونی مامانی این روزا چقدر خسته ام و احتیاج دارم به یه خواب خوب و طولانی مدت ولی خوب بخاطر تو اشکالی نداره روزای اول خیلی بهم سخت میگذشت و میخوام بگم که شاید سختترین روزای زندگیم بود ولی خدارو شکر الان هم شما بزرگتر شدی هم من بهتر تونستم خودمو با شرایط وفق بدم خدارو شکر از وقتی به دنیا اومدی خیلی خیلی تنبل شدم تو آپ کردن وبلاگت و دیر به دیر میام برات مینویسمو عکسهاتو ...
12 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هومن مامان می باشد