هومن کوچولو مامانهومن کوچولو مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

هومن مامان

تولد 1 سالگی هومن گلی

سلام عشق مامانی الهی بمیرم برات که روز تولدت مریض بودی و اصلا حال نداشتی دائم تب میکردی و منم استامینوفنت میدادم منم یه تولد ساده برات گرفتم تا عکسهاش یادگاری بمونه برات قربونت برم من عزیزم عکسهاتو میذارم ادامه مطلب هومن و امیر حسین امیر حسین ، هومن و هلنا دختر دایی فدات بشم با این مریضیت کلی رقصیدی برامون و دست زدی کادوهای تولدت 1 میلیون تومن پول نقد بود + کادوی بابا علی که یه صندلی ماشین و یه صندلی غذا برات خرید مرسی بابای مهربون ایشااله مامانی سال دیگه که خونمونو ساخته باشیم یه تولد مفصل خونه خودمون برات میگیرم قربون پسر گلم   ...
25 شهريور 1392

خاطرات عشق مامانــــــــــــــــــــــــــــــی در چند ماهی که گذشت !!

سلام پسر خوشگل مامانی چطوری عشقم ؟ عزیزم  هرچی میگذره و بزرگتر میشی منم بیشتر عاشقت میشم بعضی وقتا که بهت نگاه میکنم میگم یه روز میرسه که من دلم برا این روزا و کوچیکیهات تنگ میشه و هر چی هم ازت فیلم میگیرم بازم میبینم که فیلم نمیتونه گویای این همه شیرینی تو باشه عشقم خیلی این روزا شیرین شدی مامانی به نظرم این روزا روزهای شیرین بچه داریه سختی ها و بیخوابیهاش گذشته و الان شیرینیهاش مونده هر روز که میگذره من بیشتر عاشقت میشم و بعضی وقتها با خودم فکر میکنم یعنی وقتی 20 سالت شد اون موقع دیگه چقدر دوست دارم عشقم ؟؟؟!! این روزا کارت فقط اینه که راه میری واسه همینم یکم لاغر شدی از صبح که بیدار میشی فقط راه م...
24 شهريور 1392

یکسال با هومن کوچولوی مامان و بابا

سلام عشق مامان تولدت مبارک گل پسرم امروز اولین سالروز تولدته عزیزم پارسال تو همچین روزی ساعت 23:25 شب پاهای کوچولوتو به این دنیا گذاشتیو من مادر شدم الان یک سال از اون روز میگذره و چقدر همه چیز تغییر کرده امروز از صبح یه حس خاصی داشتم و همش داشتم به پارسال همچین روزی فکر میکردم که تو چقدر کوچولو بودی و نگهداری ازت چقدر سخت بود و الان چقدر بزرگ شدی و راه میری و شیرین زبونی میکنی برامون و دلبری میکنی متاسفانه امروز روز شهادت بود و نتونستیم برات جشن بگیریم ولی تو روزهای آینده این کارو برات انجام میدیم عزیزم امشب فقط اومدم تولدت و تبریک بگم و برم ایشااله تو روزهای بعد میام و عکسها و خاطراتتو برات مینویسم عزیزم شاید اینجا کم از خاطرات...
12 شهريور 1392

شیطنت هومن کوچولوووووووو

سلام عسل مامانی تازگیها یاد گرفتی چیزی که دستته میاری سمت کسی و میگی بگیر البته با زبون خودت تا میریم بگیریم میبری عقب و میخندی انقدر با مزه که نگوووووو خیلی شیطون شدی مامانیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییپی الهی مادر فدات شه پسر نازم ...
31 خرداد 1392

30 خرداد تولد بابا علی

سلام عسل مامانی امروز 30 خرداده تولد بابایی ولی یه اتفاق خیلی بد افتاد اونم اینکه من این روز مهم رو یادم رفته بود وقتی بهم گفت انقدر ناراحت شدم که نگووووووو اونم منی که انقدر به تاریخ تولد  حساسمممممم  ببین تو پسر با مامانی چیکار کردی که یه همچین روز مهمی رو یادم رفت اما دیگه کار از کار گدشته و نمیشه کاریش کرد  یادش بخیر پارسال واسه بابایی تولد گرفتم و خاطره شو اینجا ثبت کردم بابایی الان رفته استخر و من اصلا نمیدونستم چحوری جبران کنم گفتم بیام اینجا رسما از بابا علی خوب و مهربونت معذرت خواهی کنم و بگم که منو ببخشه همسر عزیز و مهربونم خیلی خیلی دوست دارم و تولدتو بهت تبریک میگم امی...
30 خرداد 1392

چند ماهی که گذشت !!

سلام عشق مامانی  خیلی وقته که نیومدم از خاطراتت بنویسم و خودم از این موضوع خیلی ناراحتم  خوب چون درگیریم زیاد شده و هنوز هم نرفتیم خونه خودمون از 24 فروردین که خونمونو تحویل دادیم تا الان خونه بابارضاییم و تو اینجا راه افتادیو دندون در آوردی و کلی بزرگ شدی عشقم  قراره جمعه 31 خرداد بریم خونه خودمون چون قراره طبقه بالارو بنایی کنیم فعلا مدتی میریم طبقه پایین تا طبقه بالا درست یشه تا اونجایی که بتونم کارایی که کردی رو واست مینویسم هرچند که اینا ذره ای از اون شیرینی و شیطنت تورو نشون نمیده عشقم 6 ماهت بود که واسه اولین بار گفتی بابا ، یه روز صبح از خواب بیتدار شده بودی و هی میگفتی ب ب ب  بل...
29 خرداد 1392

عکسهای 6-7 و 8 ماهگی

                هومن و دخترداییش هلنا                     نوروز 92       سیزده بدر   هومن کوچولو توی اساس کشی   هومن در حال دیدن تلویزیون   هومن اخموووووو       قربون پسر خوش اخلاقم برم من ...
14 خرداد 1392

6-7-8 ماهگی هومن گلی مامان

سلام به همه دوستای عزیزم ببخشید این همه وقفه افتاد واسه آپ کردنم به خاطر اساس کشی و کوتاهی من بود سلام عشق مامانی سلام هومن گلی مامان جون  امروز 8 ماهت تموم شد و وارد 9 ماهگی شدی عشقم  چند روزیه که 4 دست پا راه میری و حسابی شیطون شدی مامانی دیگه یه لحظه هم نمیشه تنهات گذاشت به همه جا سرک میکشی و میخوای همه چیرو بررسی کنی دیگه قشنگ میگی مامان و بابا و آب و بده که الیته میگی اده  یکمی هم رو پاهات تنهایی  وامیستی و یه قدم هم بر میداری خیلیی واسه راه رفتن عجله داری عشقم  جدیدا تا کسی بهت سلام میکنه خجالت میکشی و سرتو میندازی پایین یا سرتو فرو میکنی تو سینم این کارت خیلی بامزه است به بعضی آدما خیلی قریبی میک...
11 ارديبهشت 1392

5 ماهگی هومن کوچولو

سلام پسر قند عسل مامان چی بگم پسرم از یه مامان کم حوصله که دیگه اصلا حوصله نداره پای کامپیوتر بشینه تا برات از خاطراتت بنویسه مثلا الان 10 روز مونده تا 6 ماهت تموم بشه ولی من اومدم تا از 5 ماهگیت بنویسم قربونت برم از همون روزی که اومدم نوشتم که میشینی دیگه نشستنو شروع کردی هرچند زود بود ولی خوب میتونستی خودتو نگه داری واصلا دیگه دوست نداشتی تو بغل بشینی و دائم خودتو از بغل مینداختی پایین الهی بمیرم برات که 2 روزه مریض شدی من خودم فکر کنم از امیر حسین گرفتی چون مریض بودو بهت نزدیک شد البته تب نداری خدارو شکر فقط سرفه میکنی که دکتر بهت شربت داده تا ایشااله زود خوب بشی عشقم وقتی آقای دکتر میخواست گلوتو ببینه به هیچ عنوان...
30 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هومن مامان می باشد