هومن کوچولو مامانهومن کوچولو مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

هومن مامان

هفته سی و دوم بارداری

 هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 7 ماه و 19 روز و 1 ساعت و 10 دقیقه و 19 ثانیه تو دل مامانشه سلام پسر خوشگل مامان حالت خوبه مامانی ؟ فکر کنم حسابی دیگه جات تنگ شده چون همش احساس میکنم داری از زیر پوستم رد میشی کوچکترین حرکاتتو حس میکنم مخصوصا وقتی به سمت چپ شیکمم لگد میزنی معمولا به اون قسمت لگدهای محکم میزنی عزیزم دیگه این 1 ماه و نیم آخر چاره ای نداریم جز اینکه این شرایط رو تحمل کنیم تا به سلامتی بیای بیرون عزیز دلم تا الان 32 هفته رو با هم پشت سر گذاشتیمو از فردا که اول ماه رمضونه وارد هفته 33 میشیم ، من ماه رمضون رو خیلی دوست دارمو عاشق اینم که روزه بگیرم ولی خوب امسال با وجود نی نی تو راهیمون و شرایطی که دارم ن...
31 تير 1391

هفته سی و یکم بارداری

  هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 7 ماه و 14 روز و 9 ساعت و 40 دقیقه و 42 ثانیه تو دل مامانشه سلام کوچولوی 7 ماه و نیمه من حالت خوبه مامانی ؟ فکر کنم این روزا حال تو حسابی خوب باشه و حال من نه اول از همه دیگه اصلا طاقت این گرمای هوارو ندارم نمیدونی که چقدر هر روز زجر میکشمو اذیت میشم شما هم که ماشااله بزرگ شدی و همه فضای دلمو گرفتی و دیگه هر کاری واسم سخت شده مخصوصا خوابیدن هر وقت هم که نشستم احساس میکنم یه استخوان زیر سینمه و داره به دنده هام فشار میاره خلاصه مامانی اوضاع و احوالم زیاد این روزا خوب نیست هفته ای که گذشت هفته سی و یکم بود و ما 2 روزشو رفتیم کرج خونه مامان و بابا بزرگ (پدری) از عید تا حالا دیگه ...
26 تير 1391

هفته سی ام بارداری

 هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 7 ماه و 7 روز و 1 ساعت و 5 دقیقه و 25 ثانیه تو دل مامانشه  سلام عزيز دلم حالت چطوره خوشگل مامان؟ هفته 30 بارداري هم تموم شدواز فردا وارد هفته 31 ميشيم خدارو شکر که تونستيم تا اينجارو باهم به خوبي بگذرونيم عزيزم مهمترين اتفاقي که توي اين هفته افتاد اين بود که يکي از فاميلهاي باباي هانيه فوت کرد 2 روز به عقد  کنونش و متاسفانه مراسم کنسل شد وفقط رفتن محضر و اونجا عقد کردن تا بعد يه جشن عروسي بگيرن من واقعا از اين موضوع ناراحت شده بودمو خيلي واسه هانيه غصه خوردم ولي خوب اين اتفاقا دست خود آدما نيست و پيش مياد حتما خدا اينجوري بهتر صلاح ديده خوب بگذريم ، ديروز که روز نيم...
19 تير 1391

7 ماهگیت مبارک عزیز دل مامانی

هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 7 ماه و 0 روز و 0 ساعت و 0 دقیقه و 0 ثانیه تو دل مامانشه  سلام پسر کوچولوی من سلام کوچولوی 7 ماهه من یادش که میوفتم انگار دیروز بود که 6 ماهگیتو بهت تبریک میگفتم به این زودی 1 ماه گذشت و خدارو شکر که به خوبی هم گذشت الان دقیقا 7 ماهه که منو شما باهمیم کوچولوی من 7 ماه که داری تو وجودم رشد میکنی و روز به روز بزرگ و بزرگتر میشی الان دیگه همه فضای شکم مامانیو گرفتی فکر کنم الان باید حدود 1 کیلو 400 باشی البته به گفته این سایتها حالا کمو زیادشو من نمیدونم ولی همین حدودایی عسلم تو این 7 ماه خیلی احساسم نسبت بهت تغییر کرده و بیشتر بهت احساس وابستگی میکنم وقتی هم که حرکت میکنی و لگد میزنی...
12 تير 1391

هفته بیست و نهم بارداری

 هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 6 ماه و 29 روز و 2 ساعت و 50 دقیقه و 53 ثانیه تو دل مامانشه سلام کوچولوی من حالت چطوره پسرم ؟ تصمیم گرفتم از این به بعد زمان رو هم اول نوشته ها بذارم تا بدونی وقتی واست مینوشتم خاطراتتو چند ماهه بودی عسلم میبینی مامانی زمان چه زود میگذره ؟ هفته بیست و نهم هم تموم شد و وارد هفته 30 شدیم دیگه چیزی به اومدنت نمونده تو یکی از همین هفته هایی که اولش سی هست به دنیا میای فرشته کوچولوی من هفته پیش 6 تیر سرویس خواب و ویترین و کمد لباسهاتو آوردن و نصب کردن خوشگلن مامانی ایشااله که توام دوست داشته باشیشون (سیسمونی تو کلا 4 میلیون و نیم شد اینو واست نوشتم که سالهای بعد مقایسه کنی ببینی چق...
11 تير 1391

هفته بیست و هشتم بارداری

سلام کوچولوی مامانی امروز حالم خیلی بهتره چون تونستم کوتاهی دیشبمو واسه باباعلی جبران کنم امروز عصر با خاله فهیمه و عمو رضا رفتیم بیرون و من یه کیک خریدم با شمع و 2 تا تیشرت خوشگل واسه بابایی که واسش یه جشن کوچولو خونه بابارضا بگیرم تا بتونم خوشحالش کنم جشنمون خیلی ساده و خودمونی بود ولی همه چی خیلی خوب بودو خوش گذشت شمام که از اول تا آخرش همش داشتی لگد میزدی بابات میگفت هیجان زده شدی و داری تبریک میگی ولی خدارو شکر همه چی خوب بودو بابایی هم خیلی از این کارم خوشحال شد و ازم کلی تشکر کرد و واسه شام هم منو به یه رستوران دعوت کرد و باهم اونجا شاممونو خوردیمو برگشتیم خونه کلی هم عکس گرفتیم که بعدا خودت میبینی عسلم قبلش هم ...
31 خرداد 1391

تولد بابایی

سلام عزیزم الان ساعت 2 بامداد 30 خرداده امروز تولد باباییه بابایی 28 ساله شده الان خیلی ناراحتمو حالم گرفته است چون نمیدونم چرا این روز مهمو یادم رفته بود البته دقیقا امشب یادم رفته بود ، چند روز پیش بخاطر اینکه یادم نره پیشاپیش تولد بابا علی تو بهش تبریک گفتم که بهم گفت الان که 25 خیلی زوده بعد خواستم تو تقویم بنویسم نمیدونم چرا اصلا یادم نمیومد که میخوام چیو یادداشت کنم واقعا نمیدونم حکمتش چی بود که یادم رفت چون من معمولا آدم فراموشکاری نیستم مخصوصا تو اینجور مسائل امروزم چون تعطیلی بود(عید مبعث ) رفته بودیم بیرون که 1 ساعتیه اومدیم خونه و کلی با بابایی صحبت کردیم ، چون من و بابات بعضی شبها خیلی باهم صحبت میکنیم و متوجه ز...
30 خرداد 1391

هفته بیست و ششم و بیست و هفتم بارداری

سلام عزیزکم حالت چطوره خوشگلم ؟ باید مامانی رو ببخشی که انقدر دیر به دیر میام و واست خاطراتمونو مینویسم آخه این روزا زیاد حوصله نوشتن و پای کامپیوتر نشستنو ندارم تقریبا 2 هفته ای میشه که ننوشتم و تو این 2 هفته هم کلی اتفاق افتاده اول از همه بگم که مامانی بالاخره درسش تموم شدو تونست واسه خودش یه نیمچه دکتری بشه همه میگن ادامه بده و دکتراتو بگیر ولی فعلا که اصلا نه حوصله درس و دارم نه امتحان دادن وقتی هم فکرشو میکنم که قراره شما بیای تو زندگیمون که دیگه اصلا حس و حال درس خوندن از سرم میپره چون دلم میخواد خودم بزرگت کنمو تربیتت کنم و دوست ندارم تورو بذارم پیش کس دیگه به خاطر همین اصلا قبول هم نکردم برم سر کار یا حتی برم دانشگاه آزاد یا...
28 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هومن مامان می باشد