هومن کوچولو مامانهومن کوچولو مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

هومن مامان

پایان 9 ماهگی و شروع روزهای پایانی بارداری!!!!

هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 9 ماه و 0 روز و 0 ساعت و 16 دقیقه و 54 ثانیه تو دل مامانشه سلام پسر مامانی که تو دل مامان جا خوش کردی و انگار که نمیخوای از خونه ات دل بکنی ، امشب به بابایی میگفتم پسرمون یا خیلی تنبله یا از الان خیلی به مامانش وابسته است که حاضر نیست به دنیا بیاد قربونت برم من که معلوم نیست کی بیای بغلم دیگه آخرهای سفر 9 ماهمون هستیمو دیگه قراره به زودی لحظه دیدارمون برسه عزیزم مامانی که با این موضوع مشکلی نداره و میگه هر موقع دوست داشتی به دنیا بیا ، ولی بابایی خیلی بیتابی میکنه و همیشه سراغتو میگیره امشب بهم میگفت مگه تو قول ندادی زود زایمان کنی هر هفته که میگذره فکر میکنه توی اون هفته به دنیا میای عزیزم...
11 شهريور 1391

سونوگرافی و دکتر و بهم خوردن حساب و کتاب

 هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 8 ماه و 27 روز و 2 ساعت و 17 دقیقه و 57 ثانیه تو دل مامانشه سلام کوچولوی قشنگم این روزا که باید بیشتر از همیشه بیامو واست بنویسم کم حوصله تر از همیشه شدم نسبت به کامپیوتر و اینترنت . این روزایی که داره میگذره بیشتر از همیشه و مثل اوایل بارداریم  احساس خستگی میکنمو میخوابم هر وقت برم روی تخت حتی دراز هم بکشم سریعا خوابم میبره خیلی احساس خستگی میکنم چند روزیه که میخوام بیامو واست بنویسم اما نمیشد ، میومدم کامپیوترو روشن میکردم بعد تا ویندوز بیاد بالا منم خوابم میبرد یعنی انقدر سریع از خاطره این روزا برات بگم که 5 شنبه عصر رفتیم باغ یکی از دوستهای عمو محسن و تا جمعه بعد ...
8 شهريور 1391

هفته سی و هشتم و شمارش معکوس

  هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 8 ماه و 20 روز و 18 ساعت و 56 دقیقه و 18 ثانیه تو دل مامانشه  سلام عزیزم خوبی مامانی؟ هفته 38 هم تموم شد و دیگه داره واسمون شمارش معکوس شروع میشه نمیدونم دیگه چند هفته یا چند ساعت تو دلمی عزیزم ولی اینو میدونم حداکثر تا 2 هفته دیگه میای پیشمون ، 10 روز دیگه 9 ماهت تموم میشه و کم کم باید آماده سفر بشی عزیزم به قول بابا رضا دیشب که همه میگفتن کی هومن کوچولو به دنیا میاد میگفت این مسافره و هر لحظه دیگه ممکنه از راه برسه ماه رمضون هم تموم شد و عید فطر هم گذشت عزیزم بابایی 4 روز تعطیل بود که تو این 4 روز حسابی باهم خوش گذروندیم و یه تفریح کوتاه 2 نفره هم باهم رفتیم که حسابی بهمون ...
1 شهريور 1391

اینروزهای مامانی.....هفته سی و هفتم بارداری

  هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 8 ماه و 14 روز و 2 ساعت و 4 دقیقه و 28 ثانیه تو دل مامانشه  سلام کوچولوی مامانی که دیگه الان واسه خودت مردی شدی عزیزم اینو وقتی احساس میکنم که تکونهای شدید میخوری تمام بدنتو حس میکنمو میبینم که همه فضای دلمو پر کردی ، بعضی وقتها هم یکمی خودتو سفت میکنی و یه جایی از شیکمم میزنه بیرون و سفت میشه انقدر این حالتو دوست دارم که نگو بعد چند ثانیه هم خودتو ول میکنی دیگه حداکثر 3 هفته تو دل مامانی هستی و بعدش میای بیرون البته اگه الان هم به دنیا بیای تو هفته 37 هستی و کامل شدی و مشکلی پیش نمیاد ولی اینجور که پیداست فکر نکنم فعلا قصد اومدن داشته باشی عزیزم این روزها حال و هوای ...
28 مرداد 1391

از ابتــــــــــــدا !!!!!!

سلام کوچولوی مامانی  امروز البته بهتره بگم امشب اولین شبیه که دارم واست مینویسم چون بابایی فردا یه عمل کوچیک داره من امشب یکم استرس داشتمو خوابم نمیبرد واسه همین اومدم نت و بعد از کلی گشتن تو سایتهای مختلف تصمیم گرفتم واست وبلاگ درست کنمو خاطرات دوران جنینی و کودکیتو (که هرکی آرزو داره بدونه )واست بنویسم  از اول واست شروع میکنم منو بابایی 27 اسفند سال 89 باهم ازدواج کردیم و بعد از 6 ماه یعنی 18 شهریور سال 90 جشن عروسی گرفتیمو اومدیم سر خونه و زندگی خودمون از اونجا که باباییت خیلی دوست داشت که شما زودتر بیای پیش ما بعد از 3 ماه از عروسیمون که تصمیم به اومدنت گرفتیم شما زود زود اومدی تو دل مامانی حتی اجازه ندادی مامانی یکم ب...
26 مرداد 1391

هفته سی و پنجم و چکاپ هفته سی و ششم

هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 8 ماه و 12 روز و 3 ساعت و 22 دقیقه و 23 ثانیه تو دل مامانشه  سلام نینی کوچولوی ناز ما که قراره تا چند هفته دیگه بیای پیشمون قربونت برم که انقدر بزرگ شدی که دیگه میتونی از تو دل مامانی بیای بیرون و کنارش زندگی کنی و واسه خودت مستقل بشی عزیزکم هفته 35 هم به خوبی گذشت و هفته خوبی بود چون شبهای پر فضیلت قدر رو تو این هفته گذروندیم و حسابی بهمون انرژی داد ، خدارو شکر که هر 3 شب قدر رو تونستم تا صبح شب زنده داری کنم اعمالشو به جا بیارم البته به سختی ولی باز خدا کمک کرد و تونستم ولی هفته سی و ششم زیاد واسم خوب نبود چون وقتی واردش شدم یه دفعه احساس کردم روی پاهام ورم کرده و کف پام از ورم...
26 مرداد 1391

شب قدر و خواب مامانی!!!

سلام کوچولوی مامان این چند وقت میخواستم بیام واست خاطراتمونو بنویسم ولی اصلا حوصله نداشتم پای نت بشینم امشبم نمیدونم چی شد که اومدم همیشه میومدم سر میزدمو میرفتم ولی دیگه امشب تصمیم گرفتم واست بنویسم مامانی شبهای قدر هم تموم شدو دیگه کم کم ماه رمضون داره تموم میشه و من اصلا نتونستم حتی یه روزه هم بگیرم دلم میخواست روز 21 روزه بگیرم ولی بابایی گفت نه دیگه آخرای بارداریته یه موقع به بچه ضرر میزنه منم نگرفتم ولی همیشه تو این ماه رمضون حسرت روزه هایی روکه نگرفتم میخوردمو همیشه به خدا میگفتم شب 19 که اولین شب قدر بود بعد از احیا گرفتن و قران سر گرفتن نماز صبحمو که خوندم خوابیدم یه خواب خیلی خوب دیدم مامانی وقتی که بهش فکر میکنم گریه ام می...
24 مرداد 1391

هفته سی و چهارم و سختیهای بارداری

 هومن کوچولو مامان جان تا این لحظه ، 8 ماه و 5 روز و 1 ساعت و 4 دقیقه و 47 ثانیه تو دل مامانشه سلام پسر گلم خوبی جیگرمامان؟ ایشااله که خوب باشی ولی میدونی که این روزا مامانی زیاد خوب نیست و داره روزهای سخت بارداریشو میگذرونه از وقتی وارد ماه 9 شدم یه دفعه انگار همه سختی هام 2 برابر شد سنگینی خودم و شیکمم که خیلی بهم فشار میاره گاهی فکر میکنم یه وزنه چند کیلویی به شیکمم آویزونه بیخوابی هایی که شبها میاد سراغم و تا صبح بیدارم پا درد و زانو دردم که دیگه خیلی زیاد شده دیگه نمازمو رو صندلی میخونم چون نمیتونم دولا بشم از وقتی رو صندلی میخونم زانوم کمی بهتر شده سوزش سر دلمم که گاهی میاد سراغم و خیلی حال بدیه معدم کلا خیلی ...
17 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هومن مامان می باشد